می گویند بنویس اما نمی گویند چگونه !!.... نمی گویند این احساس پاره پاره را چطور باید نوشت
در خواب پاره می کنم آنچه را حریم می نامند و در بیداری می پوشانم بغض سنگین این همه اسارت را
و تو برای رها کردن من خودم را به ودیعه میگیری و چنان در صندوقچه ی تنهاییت محصورم می کنی که نای نفس کشیدن نماند
نمی دانم روزی که در چشمانت زل بزنم و بدرم حرمت عشق اجباریت را، تو چگونه تاب خواهی آورد با این که می دانم تنها همان روز است که احساس مرا خواهی فهمید
و همان روز است که همانند من خواهی مرد ....روزی هزار بار خواهی مرد
اعتراف میکنم که نمیدونم باید چی بگم راجع به این متن که کلی حس پشتش هست.
پاسخحذفولی میتونم بگم که قالب جدید مبارکه!!و اینکه بعد از کلی وقت دوباره نوشتی!
منم موندم که چی بگم !!
پاسخحذفآدم وقتی پر از احساس می شه با احساس هم درک می شه و شاید کلمه ها نتونن این احساس رو خوب بیان کنن !
سلام عمو جان خيلي زيبا بود واقعا لذت بردم آفرين
پاسخحذفتو مرده ای؟
پاسخحذفپس چرا در جوار رحمت حق نیستی؟
سلام
پاسخحذفعشق اجباری خیلی سخته ، آدم مجبوره کنار بیاد . یه راه دیگه هم رفتنه که تو ایران و با شرایط اجتماع ایران خیلی بعید به نظر میرسه . موضوع منحصر به فردی بود .
با درود و سپاس فراوان : شهرام
خصلتِ تلخِ رفتن ها...
پاسخحذفولی تلخ تر شاید، وقتی باشه که مجبور باشیم باهم روزی هزار بار بمیریم...
به این احساس بد بینم
پاسخحذفبه این گمراهی و دوری
به این اجبار بی منظور
واسه دل کندنه زوری !
به این احساس بد بینم
همین که خسته ای از من
تو چشمام خیره شو وقتی
که کندی مهرتو از تن
به این احساس بدبینم
بهاین احساس بدبینم
به این احساس بدبینم
به این احساااااس بدبیــــــنم