۱۳۸۸/۱۱/۱۱

اتفاق.....


می گویند خودش می افتد
می گویند چشم به انتظارش باش یه جایی در مسیرت نشسته است تا تو به او برسی
می گویند گامهایت را تند یا کند نکن فرقی نمی کند در نهایت در همان زمانی که باید برسد ، می رسد
می گویند چشمهایت را باز کن که درست بیافتد
می گویند دوستش داشته باش وقتی افتاد
می گویند....می گویند.....
من این روزها حس می کنم به زمان افتادنت نزدیک شدم پس به جا و به موقع و خوب بیوفت اتفاق زندگی من.....


پی نوشت:1- امتحاناتم تموم شده و می خواهم نفس بکشم
2- این پست فقط یه حس بود در مورد اعتقادی که همیشه در مورد یک موضوعی داشتم

۱۳۸۸/۱۱/۰۱

ترازو...


دیروز به کف دستهایم نگاه کردم واقعا شکل کف های ترازو شده اند که هر بار خوبی ها و بدیها را در آنها بالا و پایین میکنم
چقدر خسته ام ، دستهایم دیگر قدرت این همه اندازه گرفتن ها را ندارند

۱۳۸۸/۱۰/۲۵

دوستی ، عشق، سکس



مثل همیشه قبل از من اومده بود و خودش رو با کتاب روی میز مشغول کرده بود. وقتی وارد اتاق شدم اونقدر خودش و غرق کرده بود که متوجه حضورم نشد. با صدای بلند گفتم امروز چطوری؟... لبخند مصنوعی به من زد و گفت هنوزم نفس میکشم......
بار ها و بارها به اون و دخترای مثل اون فکر کردم که چطور سرخورده و نا امید پیش من و امثال من میان تا شاید غرور شکست خورده و جسم و روح به تاراج رفتشون رو بدست بیارن ... و شاید هم بیشتر از همه اینها به دوستی و سر انجام اون فکر کردم...
اصلا این دوستی و دوست داشتن چیه و از کجا شروع میشه؟....
گاهی شاید از یک لبخند شروع میشه یا شایدم یه خاطره شیرین مشترک و شایدم ..... اما شروع میشه و دو نفر از هم خوششون میاد و از اینجا به بعد هر کی با فکر خودش به دوستی ادامه میده و اینجاست که پایه های دروغ ، خودخواهی ، و حتی خیانت ریخته میشه بدون اینکه ازش با خبر باشن...
دختر دوست میشه چون حس میکنه دوسش داره و حس میکنه اونم باید دوسش داشته باشه....
پسر دوست میشه چون دلش می خواد دوست بشه و دختر هم دوسش داره ...
بعد دیدن ها بیشتر میشه ، خندیدن ها بیشتر میشه و حس خوب تبدیل به عشق میشه....
دختر به آینده نگاه می کنه و از اینکه عشقش رو بدست آورده به اوج میرسه
پسر به حال نگاه میکنه و از اینکه به لذت میرسه به اوج میرسه
حالا دوستی میشه دلدادگی ... جاذبه جنسی خودش رو نشون میده و عشق به سکس میرسه .....
دختر سکس میکنه چون عشقش رو می تونه نگه داره واسه همیشه
پسر سکس می کنه چون برای دوستی دلیل دیگه ای نداره
حالا دیگه چشم ها کور نیستن .....پس دلیلی واسه ادامه دادن نیست
دختر سرخورد ه و به تاراج رفته
پسر مغرور و متوقع
دوستی ، عشق ، سکس به پایان میرسه.......
پی نوشت : نمی تونم به هیچ کدومشون بابت احساساتشون ایراد بگیرم و این متن واسه مقصر جلوه دادن هیچ کدومشون ننوشتم اما نمی تونم بفهمم چرا در مورد نوع احساساتشون با هم قبل بر قرار کردن رابطه حرف نمی زنند . چرا پسر نمیگه چی می خواد تا دختر تصمیم بگیره بپذیره یا نه و دختر هم صادقانه احساسش رو نمیگه تا پسرم تکلیفش رو با خودش و رابطش مشخص کنه ؟؟... چرا ما حتی با خودمون هم صادق نیستیم؟؟....

۱۳۸۸/۱۰/۱۵

رهایم کن


نگاه می کنم آن کسی را که در آینه روبه روی من ایستاده است و پاک گیج و گنگ به تمامی لحظه های سپری شده در عمق وجودم می نگرد......
چه می کنی با من ؟...
چه چیز را به بیرون می کشی ؟....
تمام دلم را مرداب فرا گرفته است برای چه دست و پا می زنی؟....
بین این همه خواستن و نگاه های مردد گیر کرده ای و مرا با خود به ته دره ی نیستی می کشانی...
رهایم کن