۱۳۸۸/۰۷/۲۳

تکرار و تکرار......


چشمهات و بستی و نفست و حبس کردی....دستات می لرزه و توی دلت خدا خدا می کنی ..... توی خودت مچاله شدی و پاهات و محکم میگیری .....حتی میترسی پلک بزنی .....

میگی خدایا همین یه بار ..... همین یه بار و من و ببخش.... خدایا آبروم رو نبر دیگه تکرار نمی کنم.....

اشک جرات نداره بریزه .... یهو حس میکنی داره یه راه پیدا میشه ... همه وجودت شده گوش ... نفسم نمی کشی مبادا اشتباه کنی....
نه یه راهی پیدا شده ... یهو میپری بیرون !!!........ توی خیابون میدویی .... نمی دونی داری کجا میری فقط میری...

کمکم کردی ؟؟؟......... بازم کمکم کردی؟؟؟.........
اشتباه نمیکنی از این مخمسه هم نجات پیدا کردی..... تا شب بهش فکر میکنی و تو هر نفس میگی ممنونم
خدایا مخلصتم.....

الان 2 هفته میگذره..... بازم داری اشتباه قدم بر میداری ....

۱۳۸۸/۰۷/۱۹

می خواهم بدانی.......

می خواهم قلبم را برای تو و برای نگاه تو بشکافم تا هم تو بدانی هم تمام آنچه هستیم از اوست که در این نفس جزء تو کسی نیست...

قصه دلتنگی هایم دیگر زبانزد شده است و تکراری که در هر پلک زدنی میشود آن را فهمید... می شود خواند از نگاهم ..... می توان شنید از نفسهایم..... می توان حس کرد از بارش اشکم....

دیگر بی طاقتیم را طاقت نیست.... دیگر این بیچاره گیم را چاره نیست.... دیگر این بی تو بودن را بهانه ای نیست ......

خبری خوش نیست که شنیدنش قلبم را شاد کند جزء خبر رسیدن صدای تو....

و دلم هیچ شادی نمی خواهد که خندیدنم شده گریه برای دلتنگی خنده های تو....

و این روزها چه بی تابم که دهم خبری تا کنم شاد آن دل غمبار تو ....

کاش بدانی هر سوالی از تو چه خنجری بر قلب و روحم می زند....

هیچکس باور نمی کند این همه بی تابیم تو ببین در خلوت چه جور یادت بی تابم می کند....

نفس گرمی فقط یاد آورت می شود گاهی که انهم این روزها قلب می شکافد دیدنش گویی با نبودنت همتایی می کند....

حتما فردا که خورشید بر دمد اشک بر چشم او دیده ام را خونین می کند.... قلبه شکسته دیگر طاقتش نیست این بار در نبودت باید خدا یاری کند.....

می خواهم بدانی دیگر شادی نمی خواهم فقط کاش غم همیاری کند.....