
چشمان وحشی تو قلبم را به تسخیر در آورده بود روزی که ایمان داشتم هیچ چیز ذره ای مرا نخواهد لرزاند..... این حس سرکش که همه هوس می خوانندش به دیوارهای قلبم می کوبد و روزی که رهایش کنم طوفان شود بر تمام هستیم و مرا با خود در تو یکی خواهد کرد...... و چه شیرین خواهم مرد در تو .....
سلام دوست عزیز
پاسخحذفحس قشنگ دوست داشتن و یکی شدن . بسیار زیبا بود
با درود و سپاس فراوان : شهرام
زیبا گفتی عزیز
پاسخحذفخوب منتقل کردی احساست رو
در مورد جمله ی آخرت هم :
دور از جون
;)
یا ابوالفضل ، اینجا آتشفشان احساسات فوران کرده
پاسخحذفچقدر قشنگ نوشتی ، دوسش داشتم سارا جون
پاسخحذفاما اگه وقتی تایپش می کردی به یه سبک ِ دیگه تایپش می کردی شاید تاثیرش خیلی بیشتر می شد
*
*
*
تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
*
و این است طوفان شیدایی ...
پاسخحذفاون یه تیکه آخرش محشر بود
;)
آهنگ کوچ
پاسخحذفآسمان ابری نیست
و زمستان هم ،
دل من اما غمگین است
چشم من اما بارانی .
بوی غربت دارد
کوچه ی تنبل پر همهمه مان
بوی هجرت دارد
چمدانِ خسته ی من
و هوای گریه
مادر کور دم مردن من .
قصد هجرت دارم
به کجا باید رفت ؟
بروم
بروم
قایقی از رنج بسازم
و بهاری از عشق
بین ما دریایی ست
که نخواهد خشکید
بین ما صحرایی ست
که نخواهد رویاند
من اگر می دانستم
من اگر می دانستم
به کجا باید رفت
چمدانم را می بستم
و از اینجا می رفتم
قصد هجرت دارم
دل من می گوید :
دل به دریا بزنم
و به آن شبه جزیره بروم
میوه ی تازه ی امید بچینم
دل من می گوید :
سر به صحرا بزنم
بروم شهر سپیداران
و سپیدیها را
ارمغان آورم، آه
چه خیال خامی دارم ! نه ؟
قصد هجرت دارم
به کجا باید رفت
به کجایی که در آن
آسمان ابری باشد
و زمستان هم
دل غمگین اما نه .
با تو ام ای یاور
ای دوست
تو اگر سنگر امنیت من بودی
من هوای رفتن را ...
من هراس ماندن را ...
. . . . . . . . . . .
پیش تو می ماندم
و بیابانها را
بارور می کرديم
چه خیال خامی دارم ! نه ؟
بوی هجرت دارد
چمدان خسته ی من
و هوای گریه
مادر کور دم مردن من
قصد هجرت دارم
به کجا باید رفت ؟
شعر از ایرج جنتی عطایی
گلم خیلی قشنگ می نویسی. واسه ی برادرت امین خیلی متاسفم.
پاسخحذفتو را من چشم در راهم
پاسخحذفمرا گوئی به قربانگاه جان ها
پاسخحذفنمی ترسی که آئی من چه دانم
مرا گوئی تو را با این قفس چیست
اگر مرغ هوائی من چه دانم
***
پاسخحذفاگرچه نگاهم گام هایت را بدرقه می کند که سنگفرش خیابان را می پیمایی و دور تر و دورتر می شوی . به ناکجا آبادی می روی که نمی دانم کجاست و حتی سرت را برنمی گردانی تا برای آخرین بار چشم هایم را تماشا کنی ، خودم قسمت داده ام که اینکار را نکنی وگرنه همه سدهای قلبم می شکنند و جریان عشقت مرا غرق خواهد کرد . تو دورتر و دورتر می شوی و من با تو ، یکی تر و یکی تر ...
...
ممنون از این احساس زیبایی که در قامت کلمه ها خودنمایی می کنه !
***
Elham
***
manam aslan dust nadaram ke az in bishtar bozorg besham. bazi vaghta hese badie.
پاسخحذفدر کی؟؟؟؟
پاسخحذف