۱۳۸۸/۱۰/۰۸


چشمان وحشی تو قلبم را به تسخیر در آورده بود روزی که ایمان داشتم هیچ چیز ذره ای مرا نخواهد لرزاند..... این حس سرکش که همه هوس می خوانندش به دیوارهای قلبم می کوبد و روزی که رهایش کنم طوفان شود بر تمام هستیم و مرا با خود در تو یکی خواهد کرد...... و چه شیرین خواهم مرد در تو .....

۱۲ نظر:

  1. سلام دوست عزیز
    حس قشنگ دوست داشتن و یکی شدن . بسیار زیبا بود






    با درود و سپاس فراوان : شهرام

    پاسخحذف
  2. زیبا گفتی عزیز
    خوب منتقل کردی احساست رو
    در مورد جمله ی آخرت هم :
    دور از جون
    ;)

    پاسخحذف
  3. یا ابوالفضل ، اینجا آتشفشان احساسات فوران کرده

    پاسخحذف
  4. چقدر قشنگ نوشتی ، دوسش داشتم سارا جون
    اما اگه وقتی تایپش می کردی به یه سبک ِ دیگه تایپش می کردی شاید تاثیرش خیلی بیشتر می شد
    *
    *
    *
    تو را می خواهم و دانم که هرگز
    به کام دل در آغوشت نگیرم
    *

    پاسخحذف
  5. و این است طوفان شیدایی ...
    اون یه تیکه آخرش محشر بود
    ;)

    پاسخحذف
  6. آهنگ کوچ

    آسمان ابری نیست
    و زمستان هم ،
    دل من اما غمگین است
    چشم من اما بارانی .

    بوی غربت دارد
    کوچه ی تنبل پر همهمه مان
    بوی هجرت دارد
    چمدانِ خسته ی من
    و هوای گریه
    مادر کور دم مردن من .
    قصد هجرت دارم
    به کجا باید رفت ؟

    بروم
    بروم
    قایقی از رنج بسازم
    و بهاری از عشق
    بین ما دریایی ست
    که نخواهد خشکید
    بین ما صحرایی ست
    که نخواهد رویاند

    من اگر می دانستم
    من اگر می دانستم
    به کجا باید رفت
    چمدانم را می بستم
    و از اینجا می رفتم

    قصد هجرت دارم
    دل من می گوید :
    دل به دریا بزنم
    و به آن شبه جزیره بروم
    میوه ی تازه ی امید بچینم
    دل من می گوید :
    سر به صحرا بزنم
    بروم شهر سپیداران
    و سپیدیها را
    ارمغان آورم، آه
    چه خیال خامی دارم ! نه ؟

    قصد هجرت دارم
    به کجا باید رفت
    به کجایی که در آن
    آسمان ابری باشد
    و زمستان هم
    دل غمگین اما نه .

    با تو ام ای یاور
    ای دوست
    تو اگر سنگر امنیت من بودی
    من هوای رفتن را ...
    من هراس ماندن را ...
    . . . . . . . . . . .
    پیش تو می ماندم
    و بیابانها را
    بارور می کرديم
    چه خیال خامی دارم ! نه ؟

    بوی هجرت دارد
    چمدان خسته ی من
    و هوای گریه
    مادر کور دم مردن من
    قصد هجرت دارم
    به کجا باید رفت ؟
    شعر از ایرج جنتی عطایی

    پاسخحذف
  7. گلم خیلی قشنگ می نویسی. واسه ی برادرت امین خیلی متاسفم.

    پاسخحذف
  8. مرا گوئی به قربانگاه جان ها
    نمی ترسی که آئی من چه دانم
    مرا گوئی تو را با این قفس چیست
    اگر مرغ هوائی من چه دانم

    پاسخحذف
  9. ***


    اگرچه نگاهم گام هایت را بدرقه می کند که سنگفرش خیابان را می پیمایی و دور تر و دورتر می شوی . به ناکجا آبادی می روی که نمی دانم کجاست و حتی سرت را برنمی گردانی تا برای آخرین بار چشم هایم را تماشا کنی ، خودم قسمت داده ام که اینکار را نکنی وگرنه همه سدهای قلبم می شکنند و جریان عشقت مرا غرق خواهد کرد . تو دورتر و دورتر می شوی و من با تو ، یکی تر و یکی تر ...

    ...

    ممنون از این احساس زیبایی که در قامت کلمه ها خودنمایی می کنه !

    ***
    Elham
    ***

    پاسخحذف
  10. manam aslan dust nadaram ke az in bishtar bozorg besham. bazi vaghta hese badie.

    پاسخحذف

پیشاپیش از اینکه نظر می‌دهید سپاسگذارم. اگر مایل هستید می‌توانید نام و آدرس اینترنتی خود را در قسمت پایین، یعنی "انتخاب نمایه" وارد کرده و به‌همراه نظر خود ارسال نمایید.
راهنمایی: ساده‌ترین راه در این قسمت انتخاب نام/آدرس اینترنتی است. حتی اگر آدرس اینترنتی را موجود نداشته باشید، می‌توانید جای آن را خالی بگذارید. درج نظر به عنوان ناشناس یا حتی اسم مستعار در این وبلاگ آزاد است. فقط از استفاده از هویت افراد دیگر برای نظر دادن خودداری فرمائید